قهوه تلخ

سلام.الان ساعت نزدیک ۱۲ شبه،شوهری خوابیده و من طبق معمول بی خوابی زده به سرمچند ماهه که کرونا اومده،از اسفند همه دنیارو درگیر کرده،چه حس و حال بدی رو داریم میگذرونیم.خیلی ها مردن،خیلی ها عزیز از دست دادن،خیلی ها بیکار شدن،سالها بعد شاید برای این روزایی که داریم میگذرونیم گریه کنیم.مدتهاست اینجا ننوشتم.از عیدی که تو قرنطینه گذشت،تولدی که گذشت و وارد سی سالگی شدم.از دلتنگی ها،از خستگی ها،از روزای خوب و روزای تلخخداجونم زودتر تموم کن این روزای سخت رووووووخدایا شکرت که عزیزانم حالشون خوبه.عاشقتم خداجون.❤❤ + نوشته شده در پنجشنبه پنجم تیر ۱۳۹۹ ساعت 23:49 توسط sogol  |  قهوه تلخ...

بعد مدتها اومدم بنویسماومدم اینجا از تو بنویسم.دخترکم نازنین مادر.این روزا حسای قشنگ زیادی تو دلمه.با اینکه میترسم که نتونم مادر خوبی باشم برای تو.برای تویی که وجودت تو دلم قشنگترین حس دنیاس.از اخرین نوشته ام کلی اتفاق افتاده.کرونایی سختی که گرفتم.دایی عزیزم که رفت...اومدن تو ...تویی که تو این ۷ ماهی که تودلمی باهمه سختیاش،حال بدم.استرساش دیوونه وار منتظر اومدنتم.دخترکم اگه بدونی چه روزای سختیو گذروندم ولی اینجا برای تو مینویسم که بودن پدرت باعث میشه این روزای پر از استرسو تحمل کنم.کاش روزی مردی مثل پدرت سر راهت قراربگیرهعشق من ،شازده من،مرد مهربون من برای بودنت هزاران بار خداروشکر میکنم.خدایا شکرت بابت همه چی.حتی سختیا و تلخی ها.همین که هوامو داری بسهدخترِ مامان،دوستت میدارم.شازده شمارو هم دوست میدارم ها + نوشته شده در سه شنبه چهارم خرداد ۱۴۰۰ ساعت 12:0 توسط sogol  |  قهوه تلخ...

سلام.دیر به دیر میام مینویسمحالا من مادر یه دختر ۸ ماهه ام که تموم وقتمو پر میکنه با شیطنتاشروزا عجیب زود میگذره.دختر کوچولوی من حالا برا خودش خانومی شده.پارسال این موقع ها تو دلم بوده حالا تو بغلم.نه اونموقع میذاشت من درست بخوابم نه حالا که هنوز این وقت شب بیدارهخداجونم ممنونم که همیشه حواست بهمون هست.ممنونم که فرشته کوچولومو بهم بخشیدی.میدونم که معجزه زندگی ماست.که اگر تو نمیخواستی معلوم نبود چی بشه.ممنونم ازت خداجونممیشه یه نگاهی بهمون بکنی باز.که سری بعدی که اومدم بنویسم بگم ممنونم ازت خدا که باز بهمون نظر کردیخدایا تورو به پهلوی شکسته زهرا ازمون رو برنگردون + نوشته شده در سه شنبه سی ام فروردین ۱۴۰۱ ساعت 3:21 توسط sogol  |  قهوه تلخ...